دوستی بی درنگ گفت در تاریخ ایران هر چه پادشاه است ستمگر و خائن ... گفتم من مدافع
فرهنگ سترگ ایران زمین و خوبیهای آنم . کار من نشان دادن ارزشهایی هست که در طول
تاریخ کشورمان داشته ایم و در جهان امروز اگر این ارزشها را بازگویی نکنیم
فرزندانمان فکر می کنند ما در مقابل فرهنگ غرب و شرق هیچ چیزی برای گفتن نداریم .
آن دوست گفت شما در کجای دوران گذشته چیز مثبتی دیده اید ؟! هر چه هست سیاهی و
تباهی است ... دیدم اگر از خودم چیزی بگویم آن دوست باز هم بر حرفهایش اصرار خواهد
ورزید پس از ابوریحان بیرونی گفتم که : «... دی ماه، نخستین روز آن خرم روز است و
این روز و ماه هر دو به نام خداوند است که هرمز نامیده می شود، یعنی حکیم و دارای
رای و آفریدگار . در این روز عادت ایرانیان چنین بوده که پادشاه از تخت شاهی پایین
می آمد و جامه ای سفید می پوشید و در بیابان بر فرش های سپید می نشست و دربان و
یساولان را که شکوه پادشاه با آن هاست به کنار می راند و هر کس که می خواست پادشاه
را ببیند، خواه دارا و خواه نادار بدون هیچ گونه نگهبان و پاسبان، نزد شاه می رفت و
با او به گفتگو می پرداخت و در این روز پادشاه با برزگران می نشست و در یک سفره با
آن ها خوراک می خورد و می گفت : من مانند یکی از شماها هستم و با شماها برادرم،
زیرا استواری و پایداری جهان به کارهایی است که به دست شما انجام می شود و امنیت
کشور نیز با من است، نه پادشاه را از مردم گریزی است و نه مردم را از پادشاه
...»
دوستم سکوت کرده و به دقت گوش میداد اما حرف من تمام شده بود .
چون دیدم
نگاهش از روی علاقه است این جمله حکیم ارد بزرگ را هم به او گفتم : کجا دلبری زیباتر از
"ایران" سراغ دارید ؟ معشوقی که هزاران هزار پیکر عاشق در زیر پایش ، تن به خاک
کشیده اند .
دوستم گفت واقعا چرا ما از گذشته مان جز نکات منفی ، چیز دیگری نمی
دانیم ؟!...