بلاش چهارم پادشاه اشکانی قصد شکار داشت به نزدیکان خویش گفت برای شکار آماده شوند
چند تن از فرماندهان سراسیمه نزدیکش شدند و از پادشاه ایران خواستند که از کاخ خارج
نگردد بلاش پرسید مگر چه شده است فرماندهان گفتند در نزدیکی جنگل ، مزارع گندم
روستاییان دچار آتش سوزی شده و بیم آن می رود که آتش به جنگل سرایت کند . بلاش گفت
شما چه کرده اید ؟ فرماندهان سر به زیر آورده و گفتند با آتش نتوان جنگیدن
!
بلاش دستور داد همه فرماندهان و سربازان به کمک روستائیان بروند خود او نیز
همراه آنها شد .
حکیم ارد بزرگ اندیشمند نامدار ایرانی می گوید : فریادرس ! پاکزاد
است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست .
پس از دو روز آتش فرو نشست
جنگل بزرگی از آتش در امان ماند . بلاش پادشاه ایران ، آخرین سرباز ! ایرانی بود که
از میان خاکسترها به سوی کاخ فرمانروایی باز می گشت . مردم روستا هنوز چشمشان را از
پادشاه ایران بر نداشته بودند که کیسه های گندم توسط سربازان در میان آنها پخش می
شد .