داستانهای کوتاه

داستان کوتاه ، DASTAN KOTAH . dastan kotah . dastane kotah . داستان کوتاه درمورد والدین . dastanhaye kotah . غصه های کوتاه فردوسی . dastan tarikhi . داستان درمورد محبت مادر . dastan kootah . داستان های کوتاه تاریخی . 16,432,352

داستانهای کوتاه

داستان کوتاه ، DASTAN KOTAH . dastan kotah . dastane kotah . داستان کوتاه درمورد والدین . dastanhaye kotah . غصه های کوتاه فردوسی . dastan tarikhi . داستان درمورد محبت مادر . dastan kootah . داستان های کوتاه تاریخی . 16,432,352

عزرائیل در تاکسی !

دوستی می گفت می خواهم داستان واقعی برایت تعریف کنم و گفت:

مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه ، مسافر صندلی جلو میشینه

یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه : آقا منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه

در این زمان راننده برای یک مسافر خانم که دست تکان میده نگه میداره

خانومه عقب میشینه

مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه. شما ؟

مسافر مرد میگه : من عزرائیلم

راننده میگه : برو بابا هالو گیر آوردی ؟

یهو خانومه از عقب به راننده میگه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین ؟!!!

راننده تا اینو میشنوه شوکه میشه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه .

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن… نمی دونم چرا ، اما با شنیدن این داستان ناخودآگاه یاد این جمله حکیم ارد بزرگ افتادم : در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .


نظرات 146 + ارسال نظر
عزرائیل در تاکسی ! 1390,07,04 ساعت 10:04 ق.ظ

دوستی می گفت می خواهم داستان واقعی برایت تعریف کنم و گفت:

مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه ، مسافر صندلی جلو میشینه

یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه : آقا منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه

در این زمان راننده برای یک مسافر خانم که دست تکان میده نگه میداره

خانومه عقب میشینه

مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه. شما ؟

مسافر مرد میگه : من عزرائیلم

راننده میگه : برو بابا هالو گیر آوردی ؟

یهو خانومه از عقب به راننده میگه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین ؟!!!

راننده تا اینو میشنوه شوکه میشه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه .

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن… نمی دونم چرا ، اما با شنیدن این داستان ناخودآگاه یاد این جمله حکیم ارد بزرگ افتادم : در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .

dazmehr 1390,07,04 ساعت 10:06 ق.ظ http://rostamiyana.blogsky.com

جالب بود

ارش 1390,07,04 ساعت 10:06 ق.ظ http://www.technoinfo.blogsky.com


سلام
میشه با هم تبادل لینک کنیم؟؟

ملوسک 1390,07,04 ساعت 10:21 ب.ظ

وای چه جالب
من هم اگر جای راننده تاکسی بودم فرار می کردم
البته اگر غش نکنم

[ بدون نام ] 1390,07,05 ساعت 12:41 ق.ظ

من اکه جای راننده بودم وایمستادم تا عزرائیل جونمو بکیره راحت بشم

حبیب 1390,07,05 ساعت 07:12 ق.ظ

من اگر جای راننده بودم عزرائیل رو می کشتم تا دنیا از دستش خلاص بشه

[ بدون نام ] 1390,07,06 ساعت 10:08 ق.ظ

رسول حیدری 1390,07,06 ساعت 03:29 ب.ظ

ازش حال کردم.کار خودتونه؟

فریماه 1390,07,07 ساعت 10:37 ق.ظ

سلام.
آره جالب بود . رانند تاکسی هم خیلی پرت بوده .........

کوکو 1390,07,07 ساعت 09:11 ب.ظ

عجبا ! قشنگ بود.

[ بدون نام ] 1390,07,08 ساعت 10:50 ق.ظ


اشکان 1390,07,09 ساعت 02:28 ق.ظ

میدونی جیگر ما ایرانی ها بد گرفتار خرافات هستیم.جالب بود فدات.

نسترن 1390,07,09 ساعت 10:55 ق.ظ

بیچاره مرده.چقد جامعه نا امن شده

گم شو 1390,07,10 ساعت 07:12 ق.ظ

سروناز 1390,07,11 ساعت 09:03 ب.ظ

من میترسم
خوب وای می ستاد سر جاش تا بمیره
اگه من بودم این کار رو می کردم البته اگه تا اون موقع سکته نمی کردم

قشنگ بود.اما تصویر یا حس وجود نداشت تو داستان.خیلی کلی بیان کردین این سبک داستانها جزییاتش جذابش میکنه

www.nouvelle.ir.منتظر نظرات سازندتوون هستیم.

نعمت 1390,07,18 ساعت 02:18 ب.ظ

سلام جالب

حمید 1390,07,18 ساعت 02:25 ب.ظ

دمت گرم با حال بود .

باران 1390,07,20 ساعت 04:44 ب.ظ

خیییییییییییییلی با حال بود.

هانی 1390,07,22 ساعت 05:07 ب.ظ

جالب بود مرسی

کبری 1390,07,23 ساعت 01:18 ق.ظ

وای ی ی ی ی ی ی خیلی ترسیدم خوبه که ماشین ندارم و دیگه نمی خوام

عزرایل 1390,07,24 ساعت 05:21 ب.ظ

منومیشناسی من عزرایلم.

سارا 1390,07,25 ساعت 01:25 ب.ظ

جالب بود ولی عزراییل که ترس نداره.با فرار کردنم نمیشه ازش دور شد.

sonia 1390,07,26 ساعت 10:56 ق.ظ

هیچ جالب نبود بی ارزش هم بود

shahab 1390,07,26 ساعت 05:17 ب.ظ

he.kheily tarsnak bood

بنده خدا 1390,07,27 ساعت 02:12 ب.ظ

آقا حبیب خجالت داره!
عزرائیل نه (حضرت عزرائیل)
ایشون فرشته خداست مثل حضرت جبرئیل شما در باره ایشونم اینجوری حرف میزنین؟!!!

نازنین 1390,07,27 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام خوب بود ولی به قول بنده خدا کاش این چیزا رو به سخره نمیگرفتیم

مانلی 1390,07,29 ساعت 08:21 ب.ظ

عالی بود.مردم ازخنده.

محبوبه 1390,07,30 ساعت 08:19 ب.ظ

جالب بود البته من این داستان رو وقتی دوم راهنمایی بودم از دبیر دینی مون شنیده بودم . حسن داستانت این بود که منو برد به دوران مدرسه مرسی

عظیم 1390,07,30 ساعت 11:10 ب.ظ

خیلی ترسناک بود مغلوقم بود ناجور

مسعود 1390,08,01 ساعت 10:28 ب.ظ

متاسفانه مردم ما اینقدر ساده هستند که این داستانهای دروغ و چرت و چرت و باور میکنند متاسفام

زهرا 1390,08,02 ساعت 05:50 ب.ظ

باهال بود فدات

زهرا 1390,08,02 ساعت 05:50 ب.ظ

باهال بود فدات

مهسا 1390,08,02 ساعت 06:11 ب.ظ http://yedokhtare13sale.blogfa.com

جالب بود ولی انگار داشتم اس میخوندم خیلی کم بود

تا بحال آدم ترسوى مثل این راننده ندیده بودم.
اما خیلى بحال بود.

بی نام 1390,08,03 ساعت 09:05 ق.ظ

اول صبحی بهم حال دادی.گرفته بودم.

[ بدون نام ] 1390,08,03 ساعت 09:50 ب.ظ

یارو خیلی احمق بوده ولی زنه و مرده هم ،هم خوب مردم ما رو شناختن هم خیلی خوب ازش استفاده کردن

تات 1390,08,06 ساعت 08:13 ب.ظ

لاال

[ بدون نام ] 1390,08,09 ساعت 11:49 ب.ظ

خوب بود:-)

زینب 1390,08,10 ساعت 01:36 ب.ظ http://Gravatar.com

چه ساده لوح

مائده 1390,08,12 ساعت 09:52 ق.ظ

جالب بود تا بقیه عبرت بگیرند

سارا 1390,08,13 ساعت 12:19 ب.ظ

عالی بود

بروسلی 1390,08,13 ساعت 06:05 ب.ظ http://brucelee1376.blogfa.com

خوب ببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببییییییییییییییییییییییییییییییییدددددددددددددددددددددد مش رمضون

ندا 1390,08,14 ساعت 04:34 ب.ظ

عزرائیل که ترس نداره

صبا 1390,08,17 ساعت 10:47 ق.ظ

جالب بود عزرائیل دنبال همه مامیاد

memory 1390,08,17 ساعت 11:17 ق.ظ

are man ghablan indastano shenide boodam khodai kare bahali mikardan dg.. age dastyar bekhan khodam be shakhse davtalabam

صبا 1390,08,17 ساعت 06:17 ب.ظ

جالب بود

هیچ کس 1390,08,17 ساعت 07:46 ب.ظ

جالب بود.... ولی اون دو تا تاکسی به چه دردشون میخوره

افروز 1390,08,25 ساعت 08:22 ب.ظ

من که خدایی ترسیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد