-
داستان کوتاه : فریادرس
1390,08,12 05:16
بلاش چهارم پادشاه اشکانی قصد شکار داشت به نزدیکان خویش گفت برای شکار آماده شوند چند تن از فرماندهان سراسیمه نزدیکش شدند و از پادشاه ایران خواستند که از کاخ خارج نگردد بلاش پرسید مگر چه شده است فرماندهان گفتند در نزدیکی جنگل ، مزارع گندم روستاییان دچار آتش سوزی شده و بیم آن می رود که آتش به جنگل سرایت کند . بلاش گفت...
-
داستان کوتاه : فریاد تجلی دگرگونی است
1390,08,12 05:15
آترین خردمند و اندیشمند ایرانی با شاگردش مهرساد از کنار ساختمان بزرگ و مجللی می گذشتند شاگرد به استاد گفت مدتهاست فریادهای پیگیری از این ساختمان به گوش می رسد و از استاد پرسید چه احساسی دارید ؟ استاد گفت فریاد تجلی دگرگونی است . شاگرد گفت یعنی این فریادها خاموش شدنیست ؟ آترین دانا گفت : آری و دیگر شاید هیچگاه فریادی...
-
داستان کوتاه : وونن پادشاه ایران و اسب سپید
1390,08,12 05:14
روزی اسب سپیدی را تقدیم پادشاه ایران "وونن" یکم پادشاه اشکانی نمودند و گفتند این اسب توسط بهترین سوارکاران آموزش دیده ، بدنی ورزیده دارد و بسیار باهوش است . یکی از مشاوران دربار گفت اسب سفید برای پادشاه ایران خوب نخواهد بود . وونن پرسید چرا ؟ و آن رایزن پیر گفت چون اسب سپید مرکب ارواح است . پادشاه ایران...
-
داستان کوتاه : فرگون زیبا و برترین گنج زندگی
1390,08,12 05:12
آروشا همسر یکی از مهتران دربار سلجوقی به فرگون (زیباترین زن زمانه خویش) همسر ملک شاه گفت : اگر گوش بر هر دیواری بگذاری ، از اهالی آن خانه خواهی شنید فرگون زیبا بزرگترین گنج گیتی را در اختیار دارد کلید دار خزانه ایران در واقع اوست و خندید . فرگون دستی بر موهای کودک زیبایش کشید و گفت گنج من همین کودک است . فرزند من...
-
داستان کوتاه : گستاخی رومیان
1390,08,12 05:10
اردوان یکم در آذر ماه سال 126 پیش از میلاد دستور آزادی سه هزار اسیر رومی را داد . آنها با لباس مبدل برای ایجاد هرج و مرج و جاسوسی از مرزها گذشته و خود را به شهرهای ایران رسانیده بودند . بعضی از این اسیران بیش از 10 سال در زندان بودند آنها براحتی به زبان پهلوی (زبان آنروز ایرانیان) سخن می گفتند روزی که اسرا از پایتخت...
-
داستان کوتاه : سرباز ایران ابومسلم خراسانی
1390,08,12 05:06
ابو جعفر منصور دومین خلیفه عباسی آنگاه که دید محبوبیت ابومسلم بمراتب از او که خلیفه است در بین تبار ایرانیان بیشتر است تصمیم به قتل او گرفت برای اینکار به حیله های بسیاری متوسل شد تا ابومسلم را برای اجرای نقشه شوم خویش به دستگاه خلافت بکشد . روزی که منصور پلید همچون خفاشی خونخوار قهرمان ایرانیان ، ابومسلم خراسانی را...
-
داستان کوتاه : ایرانم ایرانم یارانم...
1390,08,12 05:05
آنگاه که شمشیر پلید و اهریمنی خائنین پشت فرمانروای بزرگ تاریخ ایران را شکافت و شیرمرد کشورمان نادرشاه افشار را به زانو انداخت ، نادر با دست خون آلود خویش مشتی خاک به دست گرفت و گفت خاک ایران نادرها دارد ... فیلسوف خردمند کشورمان حکیم ارد بزرگ می گوید : کجا دلبری زیباتر از "ایران" سراغ دارید ؟ معشوقی که...
-
داستان کوتاه : آخرین زمستان سرد عمر حکیم توس ، فردوسی
1390,08,12 05:04
آخرین زمستان سرد عمر حکیم توس فردوسی ، مردی از دور دست ها ، پس از گذشت از برف و بوران شدید ، خود را به خانه حکیم می رساند می گوید ای خردمند به من بگو چطور آتشی در وجود توست که سروده هایت مرا از فرسنگها دور تر در چنین حالتی به سوی تو کشانید . حکیم فردوسی با روی گشاده و پر مهر می گوید : "عشق" و مرد جوان بار...
-
داستان کوتاه : ارزش اساطیر ایران زمین
1390,08,12 05:02
گفت فلانی این همه داستان از اساطیر ایران نوشته ایی ! واقعا چرا ؟! آیا اساطیر ما زنده می شوند و آیا اساطیر ایران ، در حال حاضر می توانند معنایی فیزیکی و حقیقی داشته باشند و ما را از هزار درد بی درمان نجات دهند ؟! و در آخر هم خیلی محکم گفت : به نظر من شما بیخود به گذشته پر افتخار ایران می پردازید ... کمی نگاهش کردم دو...
-
داستان کوتاه : ادب نمایه آغازین خرد است
1390,08,12 05:00
مهرداد فرمانروای ایران به پیرمرد گفت از فرزندانت بگو و او گفت : پسر بزرگم بسیار قوی است و به این خاطر کارهای سخت را بخوبی انجام می دهد فرزند میانه ام اهل زن و زندگی است و بی آزار است و به کسی کاری ندارد . فرزند آخرم با ادب است . مهرداد اشکانی دستی بر شانه پیر مرد گذاشت و گفت به آخرین پسرت بگو به دربار ایران بیاید و از...
-
داستان کوتاه : ایران سپیده دم ، تاریخ است
1390,08,12 04:59
پروفسور پس از سالها به وطن برگشت و به این مناسبت میهمانی شادی برگزار شد . در میانه مجلس مردی پر جذبه و متین وارد میهمانی شد . و در گوشه ایی نشست میهمانان بسیاری دور میزش نشستند ... یکی از میزبانان متوجه نگاه مدام نیلوفر به آن مرد شد ؟ به نیلوفر گفت او را می شناسی ؟ و نیلوفر گفت نه اما چهره اش آشناست . میزبان گفت او...
-
داستان کوتاه : مادرم مرا فرستاده !...
1390,08,12 04:57
شاه تهماسب یکم فرزند ارشد شاه اسماعیل یکم و دومین پادشاه از دودمان صفویه برای دیدار حکیم و دانشمند تبریزی از اسب فرود آمد . حکیم به خاطرنداشتن امکانات پذیرایی مناسب پوزش خواست و گفت گاهی با خود می گویم کاش به جای حکمت سراغ بازار رفته بودم و خندید در همان حال صدایی کودکی به گوش می رسید که می گفت مادرم مرا فرستاده و می...
-
داستان کوتاه : سه سرو تاریخ ایران ( پارت ، پارس و ماد )
1390,08,12 04:51
روزی که "هووخشتره" پادشاه ایرانزمین دروازه شهر "آشور" را فرو افکند و دودمان ستمگر آنها را پایان داد و پای در آن نهاد دستور دارد سه درخت سرو در جلوی دروازه شهر بکارند به یاد اتحاد تاریخی که با کمک جد بزرگش دیاکو بین سه تبار ایرانزمین (پارت ، پارس و ماد) برقرار شد و نخستین دودمان کاملا ایرانی به نام...
-
داستان کوتاه : حکیم بزرگمهر و حکیم ارد بزرگ
1390,08,12 04:43
حکیم بزرگمهر (بختگان) یا همان بوذرجمهر در سالهای پایانی عمر خود خواست دیدار دوباره ایی از زادگاه خویش مرو داشته باشد . شامگاه به نزدیکی رودخانه خروشان اترک رسیدند . از اسب پیاده شده و چادر زده و آرمیدند حکیم بزرگمهر در خواب دید رودخانه اترک خشکیده و سله بسته است سطح کف رودخانه را ترک های عمیق پوشانیده چون چند گامی...
-
داستان کوتاه : میرزا آقاخان نوری ، نماد مزدوری
1390,08,12 04:41
دوستی گفت این جمله ارد بزرگ بسیار افراطی است و دور از واقع به ذهن می رسد . گفتم کدام جمله و او هم این جمله را نشانم داد : (آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .) و ادامه داد همه نسبت به کشورشان احساس مسئولیت می کنند مگر غیر از این هم میتواند باشد ؟! کمی فکر کردم و ماجرای...
-
داستان کوتاه : افروز و آسیمن
1390,08,12 04:40
اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) بیست و هشتمین و آخرین شاه ایرانزمین از دودمان اشکانی است . در سال 217 میلادی "کاراکالا" (قیصر امپراتوری روم) سفیری به ایران فرستاد و دختر پادشاه کشورمان را برای خود خواستگاری کرد . اردوان پادشاهی نرم خو و خواستار صلح بود و به این خاطر ، این ازدواج را مایه دوستی دو ملت دید لذا این...
-
داستان کوتاه : ویشکا و همسرش سورنا
1390,08,12 04:39
ویشکا از جنگاوران زن ایرانزمین در دودمان اشکانیان است ، که به خاطر نشان دادن لیاقت در زمان ارد دوم به درجات بالای ارتش دست یافته بود. به همسرش سورنا گفت با کناره گیری سرورمان ارد (دوم) از پادشاهی ، شما هم از ارتش کناره گرفته اید مارک آنتوان (یکی از سه زمامدار حکومت سه نفره امپراتوری روم و حکمران مصر) قصد حمله به کیان...
-
داستان کوتاه : کلنل محمدتقی خان پسیان : قطرات خونم نام ایران ...
1390,08,12 04:38
کلنل محمدتقی خان پسیان : قطرات خونم نام ایران را خواهد نوشت نهم مهرماه هر سال ، باید به یاد کلنل محمدتقی خان پسیان بود در این روز او سرش را برای رفع فساد از میهن عزیزمان از دست داد . او خود قبل از آنکه سرش را مفسدان و غارتگران از بدن جدا کنند گفته بود : مرا اگر بکشند قطرات خونم نام ایران را خواهد نوشت و اگر بسوزانند...
-
داستان کوتاه : جهان به کدام سو می رود ؟
1390,08,12 04:36
شخصی از حکیم ارد بزرگ (متفکر و اندیشمند کشورمان) پرسید جهان به کدام سو می رود ؟ پاسخ شنید : بهروزی دوباره پرسید : فلاسفه غرب می گوید باید از کره زمین به جای دیگر سفر کرد ! اینجا بزودی غیر قابل سکونت می شود نظر شما چیست ؟ پاسخ شنید : آدمیان هر ناراستی و سختی را ، با اندیشه خویش پشت سر خواهند گذاشت ، هیچ تاریکی در پیش...
-
داستان کوتاه : کجا دلبری زیباتر از
1390,08,12 04:35
دوستی بی درنگ گفت در تاریخ ایران هر چه پادشاه است ستمگر و خائن ... گفتم من مدافع فرهنگ سترگ ایران زمین و خوبیهای آنم . کار من نشان دادن ارزشهایی هست که در طول تاریخ کشورمان داشته ایم و در جهان امروز اگر این ارزشها را بازگویی نکنیم فرزندانمان فکر می کنند ما در مقابل فرهنگ غرب و شرق هیچ چیزی برای گفتن نداریم . آن دوست...
-
داستان کوتاه : مهر پدر و مادر
1390,08,12 04:34
مادری گوش فرزندش را گرفته کشان کشان با خود می برد . مردی را دید که از روبرو می آمد به آن مرد گفت کودکم را دعوا کنید او حرف مرا گوش نمی دهد پسرک مات و مبهوت به سیمای مردانه و استوار مرد می نگریست اشکهایش زیر چشمانش حلقه زده بود لباسی کهنه بر تن داشت و کفش در پایش نبود ، انگشتان پاهایش در زیر لایه ایی از خاک پنهان بود ....
-
داستان کوتاه : آرزوهای وردان
1390,08,12 04:32
اَردَوان سوم، هجدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی (40 سال قبل از میلاد) به پسرش وَردان گفت : از آرزوهایت بگو وردان پس از کمی سکوت گفت دوست دارم ناوگانی از کشتی های بزرگ بسازم و در "ابر دریا" ها (اقیانوسها) بدنبال جاهای ناشناخته باشم . پدر لبخندی زد و گفت : با یک کشتی هم می توان این سفر را رفت وَردان گفت این...
-
داستان کوتاه : شادی و سرور مردم
1390,08,09 16:01
طغرل امپراتور و بنیانگذار دودمان سلجوقیان (۴۵۵ _ ۴۲۹ ه.ق) (۱۰۶۳ _ ۱۰۲۷ م) وقتی برای نخستین بار وارد شهر ری شد . دید گرد و غبار مرگ در همه شهر پراکنده است مردم خموده و خشک مزاج هستند و دیدن لبخند بر لب آنها حکم کیمیا دارد به وزیر دانای خود ابونصر عمیدالملک کندری گفت این چه دیاریست ؟ پس از این همه سفر و جهانگشایی چنین...
-
داستان کوتاه : کمبوجیه جهانگشای ایرانی
1390,08,02 00:24
کمبوجیه پسر بزرگ کوروش هخامنشی مردی شجاع و بی نهایت زیبا و قوی پنجه بود . پس از مرگ پدر به قصد آرام کردن غرب امپراتوری ایران که همواره دچار حمله یاغیان و شورشیان بود عازم مصر و آفریقا شد در سال ۵۲۱ (پیش از میلاد) گئومات مغ از اعتماد برادر کمبوجیه سوء استفاده نموده و بردیا را مسموم ساخته و او را از پای در آورد . در این...
-
داستان کوتاه : جهان دیگر
1390,08,01 23:52
مطمئنم داستانی که از "حکیم ارد بزرگ" رو براتون نقل قول می کنم بیشترین تغییر رو در نوع نگاهتون به مرگ ایجاد می کنه ازتون خواهش می کنم اگر دچار بیماری افسردگی هستین این مطلب رو نخونین تنها کسانی بخونن که بر خودشون مسلط هستند حکیم ارد بزرگ پدر فلسفه اردیسم ( ORODISM ) هست این شما و این داستان جهان دیگر : سالها...
-
داستان کوتاه : در غم به دنبال چه هستید ؟
1390,07,26 21:54
پیری برای جمعی سخن میراند... لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا...
-
داستان کوتاه : صد در صد زن ها خوبن !
1390,07,20 20:22
نسرین جان مهمونم بود ازش پرسیدم : وقتی شوهرت با عصبانیت از خانه بیرون می ره چه کار می کنی ؟ پاسخ داد : در رو پشت سرش می بندم ! گفتم با خودت نمی گی کجا میره ؟ چه می کنه ؟ با کی هستش !!! نسرین مبهوت نگاهم می کرد گفت خوب نه ... چرا باید فکر بد بکنم شوهرم خوبه به نسرین گفتم خیلی پرتی هااا گفت چطور ؟ گفتم : تو مردها رو خوب...
-
داستان کوتاه : روز ازدواج پسر نادرشاه افشار
1390,07,20 19:19
نادر شاه افشار پس از بخشیدن دوباره تاج و تخت هند به "محمد شاه گورکانی" پادشاه هندوستان ، خواست یکی از دختران او را به همسری نصراﷲ میرزا دومین پسر خود درآورد . از سویی دیگر دستور تشکیل جلسه با شکوهی از اندیشمندان و خردمندان هند را در کاخ پادشاهی داد . محمد شاه گورکانی پس از دیدن آن همه از دانشمندان کشورش در...
-
برایت ارزوی کافی میکنم!!!
1390,07,15 16:19
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم : هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم." دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم...
-
داناترین پشتیبان اینترنت در ایران
1390,07,12 00:26
شخصیت نامداری به پیش حکیم اُرد بزرگ می آید و می گوید : نام شما میلیونها بار در اینترنت آمده است ، اما شما همچنان ساکت و خاموش هستید !؟ حکیم می گوید : و همگان میلیونها بار از شرایطی که من در آن بسر می برم بی خبرند . آن مرد به حکیم ارد بزرگ می گوید : اینترنت اسباب سرگرمی است و عمق ندارد . حکیم می گوید : تازه آغاز سپیده...